
فطرت منبعی همتراز عقل برای ضرورت اقامه حکومت
1404-06-09
آیتالله رشاد با طرح نظریه «التسخیر الاجتماعی» و با اشاره به دیدگاه علامه طباطبایی درباره «استخدام» تصریح کرد که ساختار وجودی بشر به گونهای آفریده شده که تحقق مدنیت، جز از راه حکمرانی عادلانه امکانپذیر نیست.

آیت الله علی اکبر رشاد در ادامه چهارمین جلسه از درس خارج «فقه سیاسی»، به اثبات ضرورت اقامه حکومت از طریق فطرت پرداخت که در ادامه به آن اشاره
می شود.
بنده اجمالاً بر این باور هستم که «فطرت» میتواند جزء منابع شرع و شریعت قلمداد شود؛ همانطوری که «عقل» جزء منابع است. یکی از استدلالها، مطلبی است که هرچند به ظاهر عقلی است و حکما آن را مطرح کردهاند اما یک مطلب انسان شناسانه است. مطلب فلسفی است ولی در فلسفه انسانشناسی و فلسفه الاجتماع جای دارد. عمدتاً فارابی، ابن سینا وحکمای بعدی هم طرح کردهاند اینکه انسان «مدنیٌ بالطبع» است. این یعنی اینکه انسان بما هو انسان اینگونه است یا طبیعتاً این گونه است.
مقدمه نخست اینکه «طبع» در اینجا «طبع» مثبت و خیر است که همان فطرت می شود؛ زیرا طبع بالمعنی الأعم شامل فطرت میشود. چنانکه فطرت بالمعنی الاعم شامل طبیعت نیز می گردد. «فطرت» و «طبیعت» از جمله واژگانی هستند که «إذا اجتمعا افترقا و إذا افترقا اجتمعا». در واقع، هنگامی که «فطرت» را در کنار «طبیعت» قرار دهیم ـ مثلاً بگوییم هم فطرت آدمی اقتضا دارد و هم طبیعت آدمی ـ در اینجا «فطرت» بالمعنی الأخص و «طبیعت» بالمعنی الأخص استعمال شده است. ممکن است گاهی کلمه فطرت را به کار ببریم بدون اینکه اشاره به «طبیعت» کرده باشیم، در این صورت یعنی هر آنچه که در خلقت آدمی اعم از شرور و خیر نهفته است.
«الإنسان مدنیٌ بالطبع» چون مدنیٌ بالطبع بودن، شرّ و نقص نیست، حیث مادی ندارد یا لااقل جنبه معنوی و جنبه قدسی آن غلبه دارد لذا خیر و کمال قلمداد میشود. در نتیجه می توان قائل شد «الإنسان مدنیٌ بالطبع فطرتاً» منظور است. و این را می توانیم یک اصل و مبنا قلمداد کنیم که در فلسفه سیاست و فلسفه فقه السیاسه به مثابه یک مبنا استفاده کنیم. چنانکه میتوان به آن استدلال هم کرد که ما الان همین کار را انجام می دهیم که انسان مدنیٌ بالطبع است و مفطورٌ بالمدنیه است. این یک فرض، یک مبدأ و یک مقدمه است.
مقدمه دوم اینکه تحقق «مدنیّت» متکی بر وجود حکومت، حکمرانی، رائد، راقی و عادل است. «مدنیّت» فقط به معنای گروهی زندگی کردن نیست بلکه به معنای راقی زیستن نیز هست. اگر انسان بخواهد گروهی زندگی کند، تزاحمات و تعارضات وجود دارد. فراتر از آن اگر بخواهد مدنیّت و احیاناً تمدنی را تأسیس کند، قهراً نیازمند به مدیریّت است که همان ولایّت و حکومت می باشد. بدون مدیریت، نمی توان تمدن ایجاد کرد و جامعه رها خواهد بود. بنابراین «فطرت» آدمی اقتضاء وجوب حکومت را دارد و جامعه بدون حکومت و بشرِ بدون داشتن نظام و سامانه حکمران، طبیعی زندگی نمی کند، از فطرت خودش جدا میشود و فاصله می گیرد. پس میتوان به این شکل استدلال کرد که اصولاً فطرت آدمی اقتضای وجود حکومت را دارد.
به عبارت دیگر که شاید دلیل دوم شود، علاوه بر اینکه بشر چنین فهم و گرایشی را به اقتضای فطرت دارد، چنین نیازی هم در انسان وجود دارد. یعنی نه تنها به نحو تلقائی و جبلّی گرایش دارد، به نحو جبلّی احساس نیاز هم میکند و نیازمند است و ساخت وجود بشر این است. ساخت وجود بشر بدین شکل است که نمیتواند بدون جامعه و جامعه بدون حکومت، به حیات خود ادامه دهد و بسا حیات و نسل بشری منقرض شود. اصولاً یک نیاز و یک ضرورت در وجود بشر قرار دارد و فقط کشش نیست بلکه کوشش است؛ فقط گرایش نیست بلکه حیث کُنشی دارد. خداوند در عمل، وجود آدمی را چنین ساخته است که با جامعه و حکومت بتواند زندگی خودش را ادامه بدهد.
این بیانی که ارائه شد، شاید همان بیانی است که مرحوم علامه طباطبایی در مقابل نظریه مدنیّت (نظریه استخدام) مطرح میکند. ایشان می فرماید: بشر طوری خلق شده که هر یک باید دیگری را استخدام کند و زندگی آحاد بشر با استخدام همدیگر تداوم پیدا میکند و قوام مییابد. می گویند انسان به این شکل خلق شده است. حالا (جناب علاّمه) اگر مدنیٌ بالطبع را قبول نداشته باشند-که ظاهراً چنین است- اما قبول دارند که بشر باید همدیگر را استخدام کند و به کار بگیرد تا زندگی بچرخد و اصلاً خدا به این صورت خلق کرده است که بشر نمی تواند بدون استخدام غیر، به حیات خودش ادامه بدهد.
خب اگر این مبنای علاّمه طباطبایی را هم بپذیریم، این هم یک نحو به «فطرت» و به خلقت آدمی ارجاع میشود. با تقریر مشابه تقریر دلیل قبلی، اینجا هم میتوانیم بگوییم اصولاً ساختار وجودی بشر استخدامگرا است و استخدام کردن آحاد همدیگر را جز با «مدیریّت» میسّر نیست و لزوماً و إلّا و لابدّ باید «استخدام»، مدیریّت شود و احتیاج پیدا میکند که حکمران و نظام حکمرانی وجود داشته باشد تا بتوان این طبیعت و این خصلت خلقتی را إعمال کند و از این خصلت و موهبت الهی بهره بگیرد.
ما یک اصلی را در مبانی تحت عنوان «اصلُ التسخیرِ الإجتماعی» آوردهایم. در این خصوص دو مطلب وجود دارد:۱- یکی مسئله التمکین التکوینی؛ که خدای متعال می فرماید که ما عالَم، هستی و کائنات را به تسخیر بشر درآوردیم. بعضی از آیات با این عنوان دلالت بر مطلبی دارد که ما از آن به اصل التمکین التکوینی تعبیر میکنیم؛ یعنی کائنات تکویناً از انسان تمکین میکنند و این یک اصل است. بعضی از آیات که کلمه «سخّرنا» در آن وجود دارد، مُشیر به این مطلب است. ۲-بعضی از آیات به تسخیر تشریعی اشاره دارند؛ یعنی خدا میفرماید من اجازه دادم تو در این عالم تصرف کنی و از آن بهره بگیری(یا اسم آن را الإستباحه العامه بگذاریم. این هم یک اصل است البته وقتی به صورت قاعده در می آید از آن به قاعده الإستباحه العامه تعبیر می کنیم).
مطلبی که ذیلاً عنوان خواهد شد، غیر از این دو است. این مطلب «التسخیرُ الإجتماعی» است که بعضی از آیات مربوط به این است. عبارت ما [در متن عربی کتاب فقه الولایه]: «فإن القوامَ المُجتمَع وانسجامَه رهنُ هذا الأصل؛ کما قال سبحانه الحکیم: أهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ ۚ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا ۚ وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا ۗ وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ» در آیه دیگر در سوره انعام آمده است: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَکُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ ». در سوره یوسف هم فرموده است: نرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ ۗ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ» اشاره به نقش علم و معرفت در این طبقهبندی اجتماعی دارد.
به هر حال جامعه لزوماً باید دارای طبقاتی باشد؛ و البته به این معنا نیست که طبقهای ظالم، طبقهای مظلوم و تحت سلطه باشد. طبقات، یعنی اصناف؛ زیرا در تعبیر «خلقناکم ازواجاً» کلمه «ازواجاً» یعنی گروه گروه و اصناف آفریدیم. قرآن کریم این تعبیر را در خصوص به سایر کائنات نیز به کار برده است؛ بدین معنا که همه شما را به اصناف آفریده ایم.
خداوند انسان را طوری آفریده که یک نفر به یک حرفه ای علاقه دارد، دیگری به حرفه ای دیگر، بعضی حسب تصادف آن مهارت را آموخته است، دیگری بر حسب تصادف مهارت دیگری را یاد گرفته است. به این ترتیب خدای متعال هر یک از بشر و اقشار مختلف را به سمتی هدایت می کند و تواناییهایی به آنها میدهد؛ زیرا حسب بعضی از روایات، خدای متعال حرفه ها را به بشر یاد داده است و گاهی راجع به بعضی از انبیا می گوید که ما زره بافی را یاد دادیم. در واقع داوود زره بافی را از خدای متعال یاد گرفت. (حالا این یاد دادن نمیخواهیم بگوییم لزوماً وحیانی تشریعی است؛ می تواند یاد دادن فطری باشد، یاد دادن عقلی باشد؛ چون خدای متعال از طرائق مختلفه حسب مبنا با بشر تماس میگیرد و الهام میکند و معرفت از سپهر الهی به ساحت انسانی تنزل میکند).
به هر حال خداوند متعال بشر را به لحاظ فطری این چنین خلق کرده است که اصولاً مصنّف است و هر فردی، در مقام تسخیر فرد دیگری است زیرا جز این، زندگی او نمی چرخد. این جنبه کاربردی قضیه است؛ حتی به لحاظ گرایشی هم اینچنین است که هر کسی میخواهد در امری به غیر مراجعه کند، گاهی مطلب را میداند و میتواند به تنهایی تصمیم بگیرد ولی در عین حال مشورت میکند.
در مسئله حکومت هم همین گونه است. اصولاً هم از آن جهت که حیات بشر به تسخیر و استخدام غیر، ادامه پیدا میکند و هم از آن جهت که «استخدام» طبع بشر است و وقتی بنا باشد هر فردی فرد دیگر را، هر جمعی جمع دیگر را، هر فردی اجتماع دیگر را استخدام کند، این امر جزء با اقامه حکومتی کما هو حقه نمی تواند اتفاق بیفتد یا کما هو صحیحٌ اتفاق نمی افتاد.