صلحطلبی مسلمانان از موضع عزت جایز است، نه از موضع ضعف
1404-08-12
مقام معظم رهبری به تبیین حکم شرعی «دعوت به صلح از سوی مسلمانان» پرداختند و با بررسی آیات «وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ» و «وَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ»، تأکید کردند: مشروعیت صلح در اسلام مشروط به حفظ عزت مسلمین است.
مقام معظم رهبری در بخشی از درس خارج فقه خود به این سوال پاسخ دادند که آیا جایز است که مسلمانان خود پیشنهاد کننده صلح باشند؟ یا آنکه جواز آن منوط به آن است که کافران پیشنهاد دهنده آن باشند؟
ظاهرا فقها از آنجا که این مسأله را عنوان نکردهاند تفاوتی میان این دو صورت قائل نشده اند. جز آن که بنا به قرائنی ممکن است چنین به ذهن خطور کند که ادله جواز هدنه اختصاص به مواردی دارد که کافران آن را پیشنهاد کنند. حتی از پارهای ادله، ممکن است حرمت فراخوان به صلح استفاده شود. یکی از ادلهای که از آن استفاده میشود مشروعیت هدنه اختصاص به حالتی دارد که کافران، پیشنهادکننده آن باشند این آیه شریفه است: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» امر به تن دادن به صلح، مشروط به گرایش کافران به آن است و از آن برمیآید که مشروعیت اقدام به صلح منوط به دعوت کافران به آن است. زیرا اصل، در رفتار با کافران حربی، جهاد است و ادله صلح آن را تخصیص میزند و در صورت پیشنهاد کافران آن را مجاز میشمارد و از قاعده کلی خارج میکند. پس باید به همین قدر متیقن اکتفا کرد و از آن فراتر نرفت.
آیاتی نیز که به پایبندی به پیمانی که با کفار بسته شده تا پایان مدت آنها فرمان میدهد، ناظر به معاهداتی است که میان پیامبراکرم(ص) و کفار بسته شده بود و متعرض کیفیت آنها نمیشود. روایاتی نیز که در باب این معاهدات وجود دارد، روشن نمیکنند که این معاهدات به پیشنهاد مسلمانان بوده باشد. بنابراین نسبت به جایی که مسلمانان پیشقدم در هدنه باشند، اطلاقی ندارند.
از آن چه امام علی(ع) در عهدنامه خود به مالک اشتر فرموده و مانند آن در تحف العقول و دعائم الاسلام است و ما پیشتر از آن سخن گفتیم نیز، چنین برمیآید که مشروعیت صلح، مختص به صورتی است که کافران پیشقدم در آن و پیشنهاد دهنده آن باشند. حضرت(ع) در این عهدنامه میفرماید: «و لا تدفعن صلحا دعاک الیه عدوک، لله فیه رضی؛ یعنی صلحی را که دشمنت تو را بدان میخواند و مرضی خداوند است، رد مکن.» از این تعبیر چنین استفاده شده است که نپذیرفتن صلحی که دشمن پیشنهاد دهنده آن است، نهی شده است. بنابراین از این جمله دو نکته استنباط میشود: نخست، آن که نپذیرفتن صلح نه پیشنهاد نکردن آننهی شده است و دوم آن که رد کردن صلحی که دشمن بدان فرا میخواند نهی شده است.
پس شرط مشروعیت صلح آن است که دشمن آن را پیشنهاد کند، در غیر این صورت، حکم وجوب جهاد به جای خود باقی است. حاصل آن که پارهای از ادله صلح نسبت به جایی که مسلمانان پیشنهادکننده آن هستند، مهمل و مجمل است؛ مانند رفتار پیامبراکرم(ص) با کافران روزگار خود و آیات دال بر معتبر بودن معاهدات منعقد شده با کفار. پس این دسته از ادله اطلاقی ندارد. پارهای دیگر از ادله صلح نیز تقریبا دلالت بر آن دارد که جواز هدنه مختص به صورتی است که کافران پیشنهادکننده آن باشند. بنابراین، موردی که مسلمانان پیشنهادهنده صلح هستند از شمول ادله خارج میماند و مشمول حکم وجوب جهاد قرار میگیرد. افزون بر آن، آیه شریفه: «ولا تهنوا و تدعوا الی السلم و انتم الاعلون و الله معکم» ظهور در آن دارد که دعوت به صلح حرام است.بنابراین اگر فرض کنیم اطلاقی در کار باشد که صلح را در هر صورتی مشروع بداند، با این آیه مبارکه مقید میشود. حال آن که ما حتی اطلاقی در این مورد نداریم.
از آن چه گذشت، دریافتیم که صلح مشروع، صلحی است که دشمن آن را پیشنهاد کند و خواهان آن باشد و بس. زیرا جز این صورت مشمول ادله جواز صلح نمیگردد، بلکه همچنان مشمول دلیل نهی از آن است؛ یعنی همین آیه شریفه. با این همه، میتوان در برداشتی که از این ادله شده است خدشه کرد. در آیه «جنوح»، لفظ جنوح به معنای تمایل به چیزی است و اعم از پیشقدمی و پیشنهاد است و چه بسا که کسی به چیزی مایل باشد، بی آن که پیشنهادش کند. بنابراین تعبیر «و ان جنحوا» در آیه شریفه به معنای آن است که اگر آنان به صلح تمایل نشان دادند و از آن تن نزدند، تو نیز بدان تمایل نشان بده، و در آن هیچ اشارهای به پیشنهاد و این که از کدام طرف باشد، نشده است. لذا این آیه درصدد بیان اصل مشروع بودن صلح است، آنگاه که دشمن بدان تمایل داشته باشد و از آن تن نزند. روشن است که اگر دشمن خواستار صلح نباشد و بدان تمایل نشان ندهد، امکان برقراری آن از سوی مسلمانان نیست.
میتوان این استدلال را اینگونه نیز تقریر کرد و گفت: براساس این آیه، شرط مشروع بودن صلح آن است که دشمن نیز خواستار آن باشد و اگر دشمن خواستار آن نباشد، صلح جز با درخواست ذلیلانه مسلمانان، برقرار نخواهد شد و این چنین صلحی است که قطعا خارج از دایره مشروعیت است، نه صلحی که با پیشنهاد مسلمانان و البته بدون خواری باشد. لذا تمایل دشمن شرط طبیعی ـ نه شرعی ـ صلح است. شاید جه ذکر آن در آیه، این باشد که آیه در مقام بیان این مطلب است که هرگاه برای شما فرصت برقراری صلح فراهم شد، به این صورت که دشمن بدان تمایلی نشان داد، دلیلی ندارد که همچنان جنگ را ادامه دهید و بارسنگین آن را بر دوش بگیرید، پس شما نیز بدان تمایل نشان دهید و در مورد پیامدهای آن بر خدا توکل کنید. «ان» شرطیه در این آیه در حقیقت به معنای ««اذا» است ـ که خود حرف شرط دیگری است ـ و برای بیان فراهم آمدن زمینه طبیعی صلح به کار رفته است.
در دلالت آیه شریفه : «و لا تهنوا و تدعوا الی السلم» بر نامشروع بودن پیشنهاد صلح از سوی مسلمانان نیز، میتوان خدشه کرد و گفت که متعلق نهی در این آیه دو شیء مجزا از یکدیگر نیست، بلکه یک شیء است که اجزای آن بر یکدیگر مترتب شدهاند. توضیح آن که قرار گرفتن دو شیء در دایره نهی، به دو صورت خواهد بود: یا آن که هر یک مستقل از دیگری متعلق نهی است؛ مانند آن که بگوییم: اذا صمت لاتاکل و لاتشرب یعنی چون روزه گرفتی نخور و نیاشام، که در آن حرف نهی تکرار شده است. از این قبیل است آنجا که خداوند متعال میفرماید: «و لا تهنوا و لا تحزنوا؛ سست مشوید و اندوهگین مشوید.» در اینجا سستی و اندوه دو مسأله جداگانهاند که هر یک به تنهایی متعلق نهی واقع شده است و هیچ یک مترتب بر دیگری نیست، لذا حرف نهی بر سر هر دو تکرار شده است. گاه نیز متعلق نهی، در حقیقت، یک مسأله است و مسأله دوم به عنوان نتیجه آن ذکر شده است. مانند آن که بگوییم: «اذا کنت صائما فلا تاکل و تفطر؛ هرگاه روزه بودی، چیزی مخور که روزهات را خوردهای.» در اینجا متعلق نهی خوردن است و افطار (روزه خواری) نتیجه آن است. در چنین مواردی، بیگمان مسأله دوم نیز نخواستنی است، اما مستقلا متعلق نهی قرار نمیگیرد، بلکه صرفا آن را ذکر میکنند تا دانسته شود که این یک، مترتب بر مسأله اول و محکوم به حکم آن است، لذا حرف نهی در آن تکرار نمیشود.
آیه شریفه : «و لا تهنوا و تدعوا الی السلم» نیز از همین سنخ است و آن چه متعلق نهی واقع شده است، سستی در برابر دشمن و از دست دادن ثبات و احساس ضعف و زبونی و تردید در ادامه جهاد است و دعوت به صلح به عنوان نتیجه این ضعف و زبونی ذکر شده است. دعوت به صلح در چنین موقعیتی در حقیقت درخواست صلح از دشمن از موضع ضعف و زبونی است که بیشک امری نخواستنی است، لیکن آنچه موجب این گونه درخواست صلح میشود، همان ضعف و سستی است که متعلق نهی قرار گرفته است.
بنابراین در این آیه از اصل دعوت به صلح نهی نشده است، بلکه از سستی و زبونی نهی شده است و به تبع آن از دعوت به صلح نیز نهی شده است. (بر حسب ظاهر کلام، دعوت به صلح در دایره نهی واقع نشده است بلکه به قرینه مقامی از آن نهی شده است). براین اساس حاصل مراد آیه آن است که دچار ضعف و سستی نشوید که این حالت شما را به درخواست صلح وادارد، و از آن استفاده میشود که درخواست صلحی که ناشی از ضعف و سستی باشد، مبغوض شارع و بیاعتبار است. زیرا هیچ چیز مانند این گونه درخواست ذلیلانه صلح و پیشنهاد از موضعی که مناسب شان اسلام و مسلمین نیست، به کرامت اسلام و عزت مسلمین زیان نمیزند. اما این کجا و حرمت دعوت به صلح به طور مطلق کجا؟ دیدیم که گاه درخواست صلح از موضع قدرت و عزت است. پس همواره ضعیفان نیازمند صلح نیستند، بلکه چه بسا نیرومندانی که خواهان صلح باشند و آن را به مصلحت بدانند. مثال روشن این مورد، پیشنهاد صلح رسولخدا(ص) به عیینه بن حصین در قبال دادن مالی فراوان به او بود، در حالی که حضرت(ص) بسیار از او نیرومندتر بودند. براساس آنچه گفته شد، آیه شریفه به طور مطلق دلالتی بر ادعای حرمت صلحی که از آغاز به پیشنهاد مسلمانان باشد، ندارد.
آن چه برداشت ما را تأیید میکند، مطلبی است که به دنبال آیه آمده است و در مقام تعلیل حکم نهی است. خداوند متعال پس از این نهی میفرماید: «و انتم الاعلون حال آن که شما برترید.» در حقیقت این علت با سستی نورزیدن و از موضع ضعف درخواست صلح نکردن، تناسب دارد و با دعوت به صلح در صورتی که ناشی از ضعف نباشد و از موضع قدرت باشد، تناسبی ندارد. در مورد سخن امیرمؤمنان(ع) که فرمود: «لا تدفعن صلا دعاک الیه عدوک...» نیز مطلب آشکار است. زیرا اشاره به صلح طلبی دشمن در این کلام برای بیان مشروط بودن صلح بدان نیست، بلکه برای بیان دلیل پذیرش صلح و فواید آن است. این نکته از تأمل در جملات پس از آن به خوبی آشکار میشود. حضرت پس از بیان مطلب پیشگفته، در بیان منافع صلح میفرماید: «فان فی الصلح دعة لجنودک وراحة همومک و امنا لبلادک...؛ زیرا که در صلح آرامشی برای سپاهیانت است و آسایشی از دغدغه هایت و ایمنی شهرهایت.» بنابراین، سخن حضرت در حکم آن است که کسی بگوید: «هرگاه دشمن خود، تو را به صلح فرا بخواند، چه دلیلی بر ادامه جنگ و نپذیرفتن چنین صلحی وجود دارد، با این که چنین و چنان فوایدی دارد؟»
به فرض که برداشت فوق پذیرفته نشود و ادعا شود که این حدیث مستقیما و مشخصا بر این مطلب دلالت دارد که مشروعیت صلح مشروط به پیشقدمی دشمن برای برقراری آن است، در این صورت دلالتش بر عدم جواز دیگر صور صلح، تنها بر مبنای پذیرش مفهوم وصف یا مفهوم لقب خواهد بود، که اعتبار آن نیز محل مناقشه جدی و آشکار است. حاصل همه ادله آن است که صلح جایز است، خواه به پیشنهاد کافران باشد، خواه به درخواست و دعوت مسلمانان، بی هیچ تفاوتی میان این دو صورت. البته اگر پیشقدمی مسلمانان در این کار، مایه خواری آنان و بی عزتی و کسر شوکتشان شود، به مقتضای آن چه از دو آیه شریفه مذکور استظهار کردیم، جایز نخواهد بود و مصلحتمندی چنین صلحی نیز نمیتواند موجب جوازش گردد. زیرا همانطور که پیشتر گفتیم اطلاقات ادله احکام شرعی، با مصالحی که ما در قضایا استنباط میکنیم، مقید نمیشود.
لذا مصلحت در ارتکاب فعل حرام، حرمت آن را برطرف نمیکند و مصلحت در ترک واجب، حکم وجوب را نمیزداید. البته ادله احکام با اضطرار مقید میشود. چون دلیل آن همان طور که در جای خود تبیین شده استحاکم بر ادله احکام است.