ماهیت ملاکات احکام و رابطه آن با حسن و قبح عقلی

1404-05-14

آیت الله ابوالقاسم علیدوست در نشستی که ۳۰ تیرماه در مدرسه علمیه دارالعلم مشهد مقدس برگزار شد ضمن مشخص کردن ماهیت ملاک احکام به رابطه آنها با حسن و قبح عقلی اشاره کرد و بیان داشت  علی الحساب، بزرگان ما برای امور اخروی حسابی در استنباط باز نمی‌کنند

 آیت الله ابوالقاسم علیدوست در نشستی که ۳۰ تیرماه در مدرسه علمیه دارالعلم مشهد مقدس برگزار شد به موضوع ماهیت ملاکات احکام و رابطه آن با حسن و قبح عقلی پرداخت که در ادامه به آن اشاره می شود.

 


اگر در جمع شما از ملاکات احکام، رابطه اش با حسن و قبح و سپس نسبت اعتبار با ملاکات عقلی صحبت میکنیم بر این اساس است که ما این تبعیت و ملاکات احکام را پذیرفته ایم یا به تعبیر قدما علل را پذیرفته ایم که بعدها واژه «حکمت» نیز به کار رفته است. به نظر شما ملاکات احکام را چه چیزی بدانیم؟ از تعابیر «علل الفرائض» (کتاب جعفری) یا «علل الشرایع و الاحکام» (کتاب صدوق) شما چه میفهمید؟. یعنی در ذهن بزرگان ما از علل و ملاکات احکام چه چیزی بوده است ؟

گاهی اوقات وقتی میخواهیم چیزی را تعریف کنیم ابتدا باید ببینیم چی نیست. مثلاً شما میخواهید یک پدیده را تعریف کنید خب معمولاً چه میکنیم؟ اثباتاً شروع میکنیم. مثلاً اگر به ما بگویند همین علل یا ملاکات احکام را تعریف کن،ما به دنبال آوردن یک جمله اثباتی میرویم. گاهی اوقات باید اول ببینیم این پدیده ما چی نیست. ملاکات علت احکام نیستند. نگویید پس چرا قدما می گفتند «کتاب العلل»؟ آن با اصطلاحی که اکنون من به کار میبرم از علت فرق میکند.

 


تمایز ملاکات احکام از علت تامه و مقاصد عالیه شریعت

ما گاهی در حکمی با علتی مواجهیم. اگر امام معصوم فرمودند کسی که در ازدحام کشته میشود باید دیه اش را بیت المال بدهد؛ چرا که علت این است که خون مسلمان هدر نمیرود.  ملاكات احکام علت احکام نیست؛ زیرا اگر دقت کنید علتی که امروزه میگویند خودش موضوع حکم است، ملاک حکم نیست. اگر یک جایی چیزی علت تامه شد به طوری که «بدور مداره الحکم وجوداً و عدماً» این دیگر علت و ملاک حساب نمی شود بلکه موضوع است. پس ملاکات علل به این معنای امروز نیست. گذشتگان هم که میگفتند علل الاحکام همان حکم و فلسفه احکام را بیان میکردند.

 


تمایز ملاکات احکام از مقاصد عالیه شریعت و نظامها

مقاصد عالیه شریعت نزد اهل فن به ویژه وقتی واژگان «مقاصد» (جمع) و «شریعت» (مفرد) به کار میرود به آن اهداف والایی اشاره دارد که خداوند در بعثت رسولان، انزال کتب و تشریع مقررات داشته است. ملاکات احکام مقاصد عالیه شریعت نیست این پدیده ای جداست که تمام این کارها با ملاکاتشان و با چیزهایی دیگر باید به آن مقاصد برسند. مثلاً اگر خداوند متعال در بخش اقتصاد دستوراتی میدهد و برای دستوراتش ملاکاتی را بیان میکند میخواهد به آن مقاصد برسد. حال آن مقصد عدالت باشد، آزادی انسانها باشد یا قرب الهی باشد. البته همه اینها صحیح است منتهی مراتبی دارد. بنابراین امیدوارم شما دیگر اشتباه برخی فضلا را تکرار نکنید که ملاکات را با مقاصد یکی بپندارند.

 


تمایز ملاکات احکام از نظام و سیستم

در نهایت ملاکات احکام سیستم و نظام نیز نیست. این نکته کمی دقیق تر است و هر چه جلوتر می رویم دشوارتر میشود. بنابر قول حق ما معتقدیم اسلام دارای سیستم و نظام است. هر نامی که میخواهید به آن بدهید. نظام اقتصادی، نظام سیاسی در کنار سایر نظامها. البته میدانید که در این زمینه مخالف هم داریم. مثلاً در بخش اقتصاد ممکن است کسی ادعا کند اسلام جدای از یک سری احکام اتمیک و خرد یک نظام اقتصادی نیز دارد. نه سرمایه داری و نه سوسیالیسم است و نه تلفیقی از نظامهای اقتصادی امروزی نیست بلکه خودش یک نظامی دارد که مجموعه این دستورات باید ما را به آن نظام برساند. به این نیز ملاکات احکام نمیگویند. در هیچ نظام حقوقی به نظام و سیستم اطلاق ملاک یا فلسفه نمیشود.

خب پس علت که نشد، مقاصد هم که نشد، نظام و سیستم هم که نشد پس چه شد؟. ببینید به طور معمول (این به طور معمول حرف زیادی در خود دارد یعنی من عهده دار استعمال هر مستعمل نیستم) به طور معمول و مشهور و متداول وقتی گفته میشود ملاکات احکام:

پدیده ای است خارج از موضوع یعنی موضوع حکم نیست چون بنا شد علت نباشد.
جزئی و خرد چون بنا شد مقاصد و سیستم نباشد.
برای حکمی موردی.

ببینید، وقتی ما علل و ملاکات احکام میگوییم منظور ما این است. لذا نگاه کنید گذشتگان هم همین ذهنیت را داشتند. بزرگان وقتی میگویند ملاکات و علل منظورشان پدیده هایی است که برای موارد خرد به کار میرود.

 


رابطه ملاکات احکام با حسن و قبح عقلی و امور تکوینی و اخروی

حال سه سوال: ملاکات احکام با حسن و قبح عقلی چه نسبتی دارد؟ اگر از همان نسبتهای چهارگانه حساب کنیم عام و خاص مطلق، تباین، عموم و خصوص من وجه، تساوی مثلاً؛ یا اصلاً چه ارتباطی با هم دارند؟. نمیتوانید بگویید که ما با حسن و قبح عقلی چه کار داریم؟ معمولاً بزرگان ما برای حسن و قبح سه معنا می کنند.

۱. گاهی میگویند حسن و قبح یعنی سازگاری با طبع انسان و ناسازگاری( گاهی به جای آن میگویند ملائمت و منافرت). مرحوم آقای مظفر میفرماید مثلاً انسان از بوی خوش خوشش می آید با طبعش سازگار است. اما از بوی بد بدش می آید. اولی را میگویند حسن دومی را میگویند قبیح. آیا علمایی که این سوال را برای ما مطرح کرده اند منظورشان این بوده است؟. به قرینه «عقلی» منظورشان این نبوده است.

 


۲. گاهی حسن و قبح را بدون اضافه کردن «عقلی» میگویند «حسن» یا «غیر حسن». در این موارد منظورشان کمال و نقص است. مثلاً گفته میشود «العلم، حسن» یعنی دارا بودن علم و فضل حسن است. جهل قبیح است یعنی غیر حسن است؛ یعنی اولی کمال است و دومی نقص.

۳. اما معنای سومی برای حسن و قبح یعنی آنچه که اگر انسان انجام دهد، مستحق مدح است و اگر به دستگاه شریعت بیاوریم مستحق ثواب است و اگر قاعده ملازمه را بپذیریم میشود واجب و آنچه در مقابل، فاعلش مستحق ذم است و اگر به دستگاه شرع بیاوریم مستحق عقاب است. و اگر قاعده ملازمه را قبول کنیم حرمت استفاده میشود.

 


این را از یک طلبه ای قبول کنید که به خاطر درگیری اش در همین بحثها چند هزار ساعت درگیر این بحث بوده است. وقتی میگویند «حسن و قبح عقلی» و کلمه «عقلی» را می‌آورند، این معنا مراد است.

جالب این است که دو قسم اول مورد قبول همه است اما قسم اخیر مورد اختلاف است. یعنی هیچ کس حسن به معنای سازگاری با طبع و قبیح به معنای ناسازگاری یا حسن به معنای کمال و قبح به معنای نقص را انکار نمی کند. فرقی نمیکند اشاعره چه میگویند ابن حزم چه میگوید عدلیه چه میگویند، اصلا بحثی ندارد.

میدانید که از دیرباز اصل معنای سوم محل بحث بوده است. حالا فرض کنید ما به حسن و قبح عقلی قائلیم. برخی که در این مباحث با ما درگیرند نمیگویند که ما حسن و قبح عقلی نداریم اما میگویند ما نمی فهمیم یعنی ما نمیتوانیم از طریق عقل به احکام برسیم. محقق اصفهانی و شیخ انصاری و امثالهم در برخی جاها این حرف را زده اند اما در عمل رعایت نکرده اند. بنابراین تفاوت با اشاعره مشخص میشود ولو در نتیجه استنباط تفاوت نکند؛ چرا که میگویند عقل ما درک نمی کند. پس حسن و قبح عقلی را عدلیه قبول دارد و عدلیه نیز وقتی میگویند منظور معتزله و امامیه است.

 


نسبت ملاکات احکام با حسن و قبح عقلی

ممکن است به ذهنتان بیاید که اصلاً ملاکات احکام که حالا معلوم هم شد پدیده هایی که در واقع فلسفه و حکمت و قدما می گفتند علت احکام اند، چه نسبتی با حسن و قبح عقلی دارد؟. میدانید که از نظر مفهوم شناسی تباین دارند. پس از نظر مفهوم اصلاً اینها ربطی به هم ندارند. حسن و قبح عقلی گرچه در علم اصول هم وارد شده اما موطن اصلی اش علم کلام است. حسن و قبح عقلی موافقان و مخالفانی دارد. اما ملاکات احکام در محیط شریعت قرار میگیرند و در واقع باید بگوییم جزو فلسفه احکام قرار میگیرند. اما از نظر مصداق و صدق بر موارد بر اساس نسب چهارگانه باید بگوییم عام و خاص من وجه هستند. چرا که ممکن است حسن و قبح عقلی باشد اما ملاک حکمی قرار نگرفته باشد (یاللعجب امکان دارد؟). برای این مورد صبر کنید در جلسه بعدی توضیح خواهم داد. به «علل الشرایع» صدوق نگاه کنید. گاهی امام علیه السلام چیزهایی را برای احکام بیان میکنند که ربطی به قائل بودن یا نبودن به حسن و قبح عقلی ندارد و در دایره حسن و قبح عقلی جا نمی گی. مانند علت وجوب نماز یا تعداد سجده ها و رکوع ها. گاهی نیز ممکن است یک پدیده هم علت و به اصطلاح ملاک حکم باشد و هم در دایره حسن و قبح عقلی قرار بگیرد. پس رابطه آن با حسن و قبح عقلی را نیز تلاش کردم توضیح دهم.

 


نسبت ملاکات احکام با امور تکوینی

ملاکات احکام میتواند تعبدی باشد؛ یعنی شرع مقدس تعبدی این کار را کرده باشد. اما ممکن هم هست ریشه در خارج داشته باشد. حالا اگر فرمود: علت غسل جمعه و عیدین برای تعظیم این دو روز است (که مسلمان ها این کار را بکنند) (برای این روایت داریم)، خب این یک امر تکوینی است. یعنی وقتی عید قربان یا عید فطر تعطیل اعلام میشود و دستور داده میشود به حمام بروید، خب اگر مقدمات حمام را در نظر بگیرید که حمام رفتن مقدماتی هم داشته باشد، خودش بالاخره یک تعظیم و یک امر تکوینی است.

 


نسبت ملاکات احکام با امور اخروی

یک فقیه چقدر میتواند امور اخروی را ملاک حکم قرار دهد و بیاورد در ملاکات احکام؟ مثلاً آنجایی که میگوییم: «لا ضرر» و حکم ضرری در اسلام نداریم. ولو شما نگویید آن چه ما نداریم، حکم مفسده دار است نه حکم ضرری؛ ولی خب میگویند دیگر و آقایان هم پذیرفته اند حکم ضرری نداریم، آیا آخرت هم حساب است یا نه؟ خب آیا امور اخروی دخالت دارد یا نه؟

اما علی الحساب، بزرگان ما برای امور اخروی حسابی در استنباط باز نمی‌کنند. میگویند کار به آخرت نداریم، ما در حساب و محاسبه دنیایی حساب میکنیم. ولی اینگونه هم نیست که قول بدهیم به شما همیشه اینگونه است. نه، مواردی داریم که نقشی قائل شده‌اند. این به این معناست که بحث منقح و منظمی در این خصوص صورت نگرفته است.

رابطه‌ی ملاکات احکام با امور اخروی، طبیعتاً میتوانید بگویید طبعاً از لحاظ مفهومی به هم ارتباطی ندارند. امور اخروی تعریف خودش را دارد، و ملاکات احکام هم تعریف خودش. ولی از نظر مصداق، ممکن است حداقل اگر در فقه هم مورد نظر نبوده، در شریعت الهی این مورد نظر بوده است. یعنی باز هم باید بگوییم حداقل عام و خاص من وجه است. یعنی یک ملاکی هست که دنیوی است، مثل اینکه میفرماید: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ». یا یک حکمی هست که یک ملاکی هست که اخروی است، مثل تعبدیات. حالا ممکن است موردی هم باشد که هم ملاک باشد و هم امر اخروی باشد.

دیدگاه‌ها (0)


لینک‌های مفید

ارتباط با ما